یک شنبه 18 / 5 / 1392برچسب:, :: 20:52 :: نويسنده : mgh
کاش می شد روی خط سرنوشت روزهای با تو بودن را نوشت.. سرنوشت , ننوشت گر نوشت , بد نوشت اما باور کن نمی توان سرنوشت خویش را از سر نوشت !
باز هنگام سحر قلمی از تکه زغالی مانده از آتش شبی سرد میلغزد بر روی تن سرد و بی روح ورق. و باز هم ردی از سوز دل بر روی خط های یخ زده کاغذ مینویسد. وباز قصه پر غصه تکرار .... روزی درختی بودم تنومند و زیبا ، قدی کشیده و شاخ و برگ تماشایی داشتم . عاشق شدم . . . !!!! عاشق صدای خوش هیزم شکن . . . !!! و تن خود را بی آلایش تقدیم بوسه های درد آور تبر او کردم و چه راحت شکستم ، بی صدا خورد شدم ، چه دیر فهمیدم بی رحم است دل سنگ هیزم شکن و سخت تر تبر او که سوزاند تنم را ، حالا دیگر زنده نبودم درخت نبودم ، در چشمان سرد او فقط هیزم بودم و بس سرنوشتم چه بود ؟ حالا که نه درخت بودم و نه سایه ای داشتم و نه ریشه ای نه برگی و نه مهمان ناخوانده ای که بر روی دستانم بنشیند و برای دل کوچکش آواز بخواند و بر خود بلرزد و با آهی سرد دوباره پر باز کند و به اوج برود و چه ناجوانمردانه تکه های خرد شده ام در شومینه رو به چشمانش آتش گرفت و او فقط لذت برد من در آتش میسوختم و او . . . و حالا زغالی بیش نیستم و خطی شدم بر خطوط یخ زده ورق تا شاید ماندگار باشم و همه بدانند روزی درختی بودم تنومند که عشق مرا به زغالی تبدیل کرد سیاه و دل سوخته . . . یک شنبه 18 / 5 / 1392برچسب:, :: 20:47 :: نويسنده : mgh
وقتی می گویم : دیگر به سراغم نیا ! فکر نکن که فراموشت کرده ام …. یا دیگر دوستت ندارم ! نه …. من فقط فهمیدم : وقتی دلت با من نیست ؛ بودنت مشکلی را حل نمی کند ، تنها دلتنگترم میکند … !
تو مقصری، اگر من دیگر " منِ سابق " نیستم
پـس من را به "مـن" نبودن محکوم نکن !
من همـانم .. همان پسر مهربون و صبور . پر از محبت .. یـادت نمی آید؟ من همانـم حتی اگر این روزها بویِ بی تفاوتی بدهم ... یک شنبه 18 / 5 / 1392برچسب:, :: 20:46 :: نويسنده : mgh
من دل به غم تو بسته دارم ای دوست درد تو به جان خسته دارم ای دوست گفتی که به دل شکستگان نزدیکم من نیز دلی شکسته دارم ای دوست
راه تو به هر قدم که پویند خوش است وصل تو به هر سبب که جویند خوش است روی تو به هر دیده که بینند نکوست نام تو به هر زبان که گویند خوش است
مجنون و پریشان تو ام دستم گیر چون دانی کز آن تو ام دستم گیر هر بی سر و پایی دستگیری دارد من بی سرو سامان تو ام دستم گیر
ای دوست قبولم کن و جانم بستان مستم کن و از هر دوجهانم بستان با هر چه دلم قرار گیرد بی تو آتش به من اندر زن و آنم بستان
وا فریادا ز عشق وا فریادا کارم به یکی طرفه نگار افتادا گر داد من شکسته دادا، دادا ورنه من و عشق هر چه بادا بادا
عشق از ازل است و تا ابد خواهد بود جوینده عشق بی عدد خواهد بود فردا که قیامت آشکارا گردد هر دل که نه عاشق است رد خواهد بود
ای روی تو مهر عالم آرای همه وصل تو شب و روز تمنای همه گر بادگران به زمنی وای به من گر با همه کس همچو منی وای همه یک شنبه 18 / 5 / 1392برچسب:, :: 20:45 :: نويسنده : mgh
آشناهای غریب همیشه زیادند آشناهایی که میایند و میروند آشناهایی که برای ما آشنایند ولی ما برای آنها... نمیدانم واقعا چرا و چگونه میشود که همه روزی آشنای غریب میشوند یکی هست ولی نیست یکی نیست ولی هست یکی میگوید هستم ولی نیست یکی میگوید نیستم ولی هست و در پایان همه بودنها و نبودنها تازه متوجه میشوی که: این است دردی که درمانش را نمیدانند و ما هم نمیدانیم که آن یکی که هست کیست و آن هیچکس کجاست کاش میشد یافت کاش میشد شکستنی نبود کاش میشد زیر بار این همه بودن و نبودن خرد نشد..... یک شنبه 18 / 5 / 1392برچسب:, :: 20:43 :: نويسنده : mgh
به خاطر تو خورشید را قاب می کنم و بر دیوار دلم می زنم به خاطر تو اقیانوس ها را در فنجانی نقره گون جای می دهم به خاطر تو کلماتم را به باغهای بهشت پیوند می زنم به خاطر تو دستهایم را آیینه می کنم و بر طاقچه یادت می گذارم به خاطر تو می توان از جاده های برگ پوش و آسمانهای دور دست چشم پوشید به خاطر تو می توان شعله تلخ جهنم را چون نهری گوارا نوشید به خاطر تو می توان به ستاره ها محل نگذاشت به خاطر روی زیبای تو بود که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود که دست هیچ کس را در هم نفشردم به خاطر حرفهای عاشقانه تو بود که حرفهای هیچ کس را باور نداشتم به خاطر دل پاک تو بود که پاکی باران را درک نکردم به خاطر عشق بی ریای تو بود که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم به خاطر صدای دلنشین تو بود که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست عزیزم... عشق را در تو ، تو را در دل ، دل را در موقع تپیدن وتپیدن را به خاطر تو دوست دارم من غم را در سکوت ، سکوت را در شب ، شب را در بستر وبستر را برای اندیشیدن به خاطر تو دوست دارم من بهار را به خاطر شکوفه هایش زندگی را به خاطر زیبایی اش و زیباییش را به خاطر تو دوست دارم
یک شنبه 18 / 5 / 1392برچسب:, :: 10:3 :: نويسنده : mgh
همیشه دلم میخواست عشق و تو چشمات ببینم تو بگی دوستم داری، منم برا تو بمیرم همیشه دلم میخواست دستاتو آروم بگیرم تو بشی همدم من ، کنارتو جون بگیرم همیشه دلم میخواست معشو قه ی دلم باشی طعم شیرین لباتوروی لبهام بپاچی همیشه دلم میخواست فانوس راه من بشی من یه مجنون ، تو یه لیلی واسه ی دلم بشی همیشه دلم میخواست اشک چشامو ببینی یه بارم تو جای من برای این دل بمیری همیشه دلم میخواست قلبمو قربونت کنم همه ی زندگیمو فدای چشمونت کنم همیشه دلم میخواست بشی تو صاحب دلم کاش نمی گفتی بهم ، فقط واست مسافرم همیشه دلم میخواست خواب چشماتوببینم کاش نمی گفتی بهم ، دیر شده و باید برم همیشه دلم میخواست بشینی تو کنار من واسه یک بارم شده ، شبها بیای به خواب من همیشه دلم میخواست قلب تو مال من باشه اما نه قسمت نشد ، خدانگهدارت باشه ..... یک شنبه 18 / 5 / 1392برچسب:, :: 10:0 :: نويسنده : mgh
فقط رفت بدون کلامی که بوی اشک دهد … فقط رفت بدون نگاهی که رنگ حسرت داشته باشد … فقط رفت … فقط رفت و من شنیدم که توی دلش گفت : راحت شدم . یک شنبه 18 / 5 / 1392برچسب:, :: 9:52 :: نويسنده : mgh
بی تو تنها گریه کردم تو شبای بی ستاره انتظار تو کشیدم تا که برگردی دوباره در غروب رفتنت ، لحظه هایم را شکستم زیر بارون جدایی با خیال تو نشستم پشت شیشه روز و شب ، دل به بارون می سپارم من برای گریه هام ، چشمه ها رو کم می یارم انتظار با تو بودن منو از پا درمیاره ترس از این دارم که بی تو ، تا ابد چشام بباره
یک شنبه 13 / 2 / 1392برچسب:, :: 16:1 :: نويسنده : mgh
یک شنبه 13 / 2 / 1392برچسب:, :: 15:53 :: نويسنده : mgh
” جان بلانکارد ” از روی نیمکت برخاست سه شنبه 1 / 2 / 1392برچسب:, :: 10:40 :: نويسنده : mgh
به نـــام خـــــدای قصـــــــہ هـــــا
یکی بــــــــود یکی نبود داستـــــــــان زندگی ماست همــیشـــہ هــین بوده یکی بوده ویکی نبــــوده ، برایم مبهم اســـت که چرا در اذهان شرقی مان باهم بودن وباهم سـاختن نمیگنجد وبـــرای بودن یکی،بــــایددیگرے نباشدهیـــــــچ قصـــہ گویی نیست که داستانش اینــــگونه آغازشودکــه یکی بود دیـــــگرے هم بود؛همـــہ با هم بــــــودند؛ومااســـــیراین قصــــــــــہ ے کهـــن براے بــــودن یــــکی، دیـــگرے رانیــــست میکنــــیم،انــــگارکـــــــــــه هیچکــــس نمیـــــداند،جزمـــــــــــا وهیچکـــــــس نمیفـــهمدجـــــــــزما،وخلاصــــــــــــہ ے کــــــــــلام آنـــکس که نمیـــــــداند ونمیفهمـــــدارزشـــی نــــــــــــدارد حتـــــــی بــــــــــراے زیــــــستن؛ومتاسفـــــــانــــہ ایــــن هـنرے اســــت کـــــــــہ آ نــــــــراخـــــــوب آمـــــوخــــتـــہ ایم هنـــــــــر: بـــــــــــــــــــــــــــودن یــــــــــــــکی ونـــــــــبــــــــــــــــودن دیـگرے سه شنبه 1 / 2 / 1392برچسب:, :: 10:39 :: نويسنده : mgh
به خاطر روی زیبای تو بود v چهار شنبه 30 / 11 / 1391برچسب:, :: 16:56 :: نويسنده : mgh
آن شب ... آن شب که شب پره ها ..
عاشــقـــانه تر .. نــــور را می جســـتند ...!
و اتاقم ..
سرشار از عطر بوسه و ترانه بود... ! چهار شنبه 30 / 11 / 1391برچسب:, :: 16:52 :: نويسنده : mgh
اسمم داره یادم میرهسلام بچه ها این آهنگ جدیده شادمهر عقیلیه خیلی قشنگه وقت کردین دانلودش کنین اسمم داره یادم میره چون تو صدام نمیکنی حالا که عاشقت شدم تو اعتنا نمیکنی دلتنگ تر میشم ولی نشنیده میگیری منو هنوز همه حال تورو ازمن فقط میپرسنو بااینکه بامن نیستی دیوونه میشم ازغمت اصلا نمیخوام بشنوم که اشتباه گرفتمت داشتن تو کوتاه بود اما همونم کم نبود گذشته بودم ازهمه هیچکس به غیرتونبود حقیقتو میدونی و ازمن دفاع نمیکنی کنارتو میمیرمو تواعتنا نمیکنی مردم تورو ازچشم من امشب تماشا میکنن فردا غریبه ها منو پیش تو پیدامیکنن کاش اتفاقی رد بشی از کوچه های دلخوری به روم نیارم که چقد میخوام که از پیشم نری هربار باشنیدن صدای تو آروم شدم حتی واسه ی رفتنت پیش همه محکوم شدم
دوست دااارم عشقم جمعه 4 / 11 / 1391برچسب:, :: 18:43 :: نويسنده : mgh
از خدا خواستم، نغمه هاي عشق مرا به گوشت برساند تا لبخند مرا هرگز فراموش نكني و ببيني كه سايه ام به دنبالت است تا هرگز نپنداري تنهايي. ولي اكنون تو رفته اي ، من هم خواهم رفت فرق رفتن تو با من اين است كه من شاهد رفتن تو هستم.... جمعه 4 / 11 / 1391برچسب:, :: 18:39 :: نويسنده : mgh
پر میکرد یادت، همه حجم خالی فضایم را دو شنبه 2 / 10 / 1391برچسب:, :: 13:32 :: نويسنده : mgh
به چه میخندی تو؟
به مفهوم غم انگیز جدایی؟
به چه چیز؟
به شکست دل من؟
یا به پیروزی خویش؟
به چه میخندی تو؟
به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد؟
یا به افسونگری چشمانت! که مرا سوخت و خاکستر کرد!
به چه میخندی تو؟
به دل ساده ی من میخندی،که دگر تا به ابد نیز بفکر خود نیست؟
خنده دار است،بخند.
جمعه 29 / 9 / 1391برچسب:, :: 22:41 :: نويسنده : mgh
تو اگر میدانستی
که چه زخمی دارد
که چه دردی دارد
خنجر از دست عزیزان خوردن
از من خسته نمی پرسیدی
آه ای مـــــــــــرد چرا تنـــــــــــــــــهایی .....
جمعه 29 / 9 / 1391برچسب:, :: 22:41 :: نويسنده : mgh
تو اگر میدانستی
که چه زخمی دارد
که چه دردی دارد
خنجر از دست عزیزان خوردن
از من خسته نمی پرسیدی
آه ای مـــــــــــرد چرا تنـــــــــــــــــهایی .....
شمع اگر پروانه را سوزاند خود خيري نديد
آه عاشق زود گيرد دامن معشوق را
جمعه 29 / 9 / 1391برچسب:, :: 22:31 :: نويسنده : mgh
اين هم از يک عمر مستى كردنم.سالها شبنم پرستى كردنم.اى دلم زهر جدايی رابخور.
چوب عمری باوفایی رابخور.
ای دلم دیدی که ماتت کردورفت،خنده ای بر خاطراتت كرد و رفت،من كه گفتم اين بهار افسردنيست،من كه گفتم اين پرستو رفتنيست
آه عجب كاری بدستم داد دل.
هم شكست و هم شكستم داد دل
یک شنبه 10 / 9 / 1391برچسب:, :: 15:19 :: نويسنده : mgh
برهنه ات میکنند تا بهتر شکسته شوی نترس گردوی کوچک انچه سیاه میشود روی تو نیست دستان انهاست
جمعه 8 / 9 / 1391برچسب:, :: 13:44 :: نويسنده : mgh
حالش خیلی عجیب بود شنبه 7 / 9 / 1391برچسب:, :: 23:55 :: نويسنده : mgh
جنایت کاری که یک آدم را کشته بود، در حال فرار و آوارگی کاغذ رنگی خــــــــــــــــــوشــــــــــــــــــــــــ آمـــــــــــــــــــــــــــــــدیـــــــــــــــــــــــــــــــــد پیوندهای روزانه پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
|
|||||
|